«ماجرای فکر آوینی» نوشتهی وحید یامین پور است که از نشر معارف در 250 صفحه منتشر شد.
کتاب شامل هفت گفتار و چند مصاحبه پیرامون اندیشههای سید مرتضی آوینی است؛ یامینپور این کتاب را ادای دینی به سید شهیدان اهل قلم میداند.
«زمان آگاهی»، «خودآگاهی تاریخی» و «وقت شناسی» امتیاز اهل حکمت و فضیلت از دیگرانی است که گرفتار عادات روزمره شده اند. اهل حکمت و فضیلت، به «وقت» که همانا باطن زمان است، وقوف پیدا می کنند و مختصات تاریخی و تمدنی خود و ماهیت حقیقی رخدادهای پیرامون خود را بهتر از هر کسی باز می شناسند؛ آنگاه حکمت از زبان و قلم آنها می تراود و «معلم» دیگران می شوند.
سید مرتضی آوینی، حکیم هنرمندی بود که بی شک مقام او، مقام «معلم» است. معلم اندیشه ها و سلوک فکری و فرهنگی کسانی که در ساحت انقلاب اسلامی راه می پیمایند.
مخاطبان اصلی درس گفتارهای مندرج در این کتاب جوانانی هستند که در آغاز راه مطالعات فرهنگی و تمدنی هستند و غالبا دغدغه این را دارند که فهم و تحلیل رخدادها و تحولات سیاسی، تاریخی و تمدنی را از چه نقطه ای باید آغاز کنند. منظومه فکر آوینی، چه در بعد تفکر انتقادی قدرتمندش و چه افق گشایی هوشمندانه اش از آینده، همیشه یکی از بهترین پیشنهادها برای پویندگان این راه است.
آوینی میگوید:
معنای تکامل و تعالی انسان در معارف ما با آنچه که غربی ها در باب ترقی دترمینیستی بشر می گویند زمین تا آسمان متفاوت است.تکامل و تعالی
برای ما اصالتا یک اعتلای معنوی است که لاجرم دارای آثار و برکات دنیایی نیز هست.ما نیز نوعی تعالی و تکامل که ناشی از حرکت جوهریه است
برای انسان قائل هستیم،اما این صیرئرت تکاملی هرگز یک سیر خطی مستقیم و بی وقفه را در جهت تمتع هرچه بیشتر از حیات دنیایی طی نمیکند.
نخل و نارنج، زندگینامهی داستانیِ شیخ مرتضی انصاری- فقیه و مجتهد شیعه- است که به قلم وحید یامینپور نگاشته شده و توسط انتشارات کتاب جمکران به چاپ رسیده است.
نخستین و بزرگترین مزیّت این اثر سوژهی بکر و کمتر شناخته شدهاش است. اگرچه آثار شیخ مرتضی انصاری از منابع مورد مطالعهی طلاب و علما بوده، اما روایتی روان و منسجم از سیر زندگی ایشان وجود نداشته است. این کتاب، زنگارِ گذشتِ زمان را از چهره و زندگی شیخ انصاری زدوده و ایشان را به مخاطب امروزی نیز معرفی کرده است.
البته شهرت نویسنده نیز در دیده شدن و استقبال از این اثر، بیتأثیر نبوده و نامِ مؤلف، ناشر را بر آن داشته که علیرغم موضوع خاص اثر، این کتاب را در شمارگان زیاد منتشر کند. وحید یامینپور، زادهی دزفول و همشهری شیخ انصاری است؛ بنابراین با مختصات مکانی و آداب و رسوم این شهر آشنایی کامل دارد. به همین دلیل توصیفات دقیقی از شهر دزفول ارائه کرده است.
اثرگذاری شیخ مرتضی انصاری بر جریان فقه شیعه مشهور است و تلاش مثالزدنی و ستودنی او در تربیت شاگردانی که ساختار علمی دین را قوت بخشیدند و شاگردان آنها بعدها دنیا را تکان دادند بر همه مشخص است .
شاگردانی که این عالم تربیت کرد ، پرچمدار مبارزات سیاسی تاریخ سازی در خاورمیانه شدند ؛ بهعنوان نمونه میرزا محمدحسن شیرازی عهده دار زعامت دینی شیعیان شد و توانست در برابر قرارداد استعماری عصر ناصرالدین شاه فتوای مهم تحریم تنباکو را صادر کند و مردم را به مقاومت فرا بخواند .
پیروزی میرزای شیرازی توانست راه را بر جنبش های بعدی فراهم کند و دیگر شاگردان شیخ انصاری در ربع نخست قرن چهاردهم هجری توانستند نخستین انقلاب ۱۰۰ ساله اخیر را در منطقه خاورمیانه رهبری کنند . مکتب علمی و فقهی او شاگردانی چون امام خمینی (ره) داشت که اولین حکومت دینی در دوران غیبت کبری را بنا کردند .
در قسمتی از کتاب می خوانید :
_ بانو ! بی بی فاطمه برای چه گریه می کند ؟
_ دخترک می گوید از دوستان هم درسش خجالت کشیده .
_ چرا ؟
_ هر روز یکی از شاگردها غذایی می برد تا همه بر سر یک سفره با هم غذا بخورند . امروز به او نان و سبزی داده بودم . می گوید خجالت کشیده چون بقیه در نوبت خود سفره های رنگین انداخته بودند .
_ بانو ! تو هم خجالت کشیدی ؟
_ شیخ ! من با تو قراری گذاشته ام . مگر مرگ به قول و قرارمان پایان دهد .
_ سوالم را جواب ندادی بانو !
سکوت سراچه را فراگرفت . بی بی فاطمه سرش را پایین انداخته بود و زیر چشمی به مادرش نگاه می کرد . او بسیار پدرش را دوست می داشت . آن چنان که طاقت سکوت او را هم نداشت . کار شیخ سخت بود هم باید اهل خانه را به این زندگی عادت می داد و هم آن ها را شاد نگه می داشت . فقیر بودن و شاد بودن آسان نیست . ثروت شادی نمی آورد و البته فقر هم شادی را از بین نمی برد . منشا شادی بیرون از انسان نیست که با سروسامان دادن به بیرون از خود آن را خلق کند یا از دستش بدهد . شیخ باید به دخترکش می آموخت که شادی نه در سفره است نه در بقچه و طاقچه ، شیخ زیر چشمی به دخترش نگاه کرد و لبخند زد .
_ نان تازه ای که مادرت درست می کند حتی به تره هم نیاز ندارد دخترکم . نان مادر پز را با هیچ چیز عوض نکن .
بی بی فاطمه کودکانه خندید و از حجم نگرانی اش بابت پدر کمتر شد .
_ شیخ لااقل بگذار تره را با نان بخورد . وضع را بدتر نکن .
و همه با هم خندیدند ، دخترک بیشتر از بقیه . خود را در آغوش پدر انداخت و نشان داد که ناراحتی دقایقی پیش کم ارزش تر از محبت پدر است و آن را فراموش خواهد کرد . او هیچ گاه پس از آن روز هم چیزی بهتر از نان تازه و سبزی با خودش مکتب نبرد و هر بار هم اگر خجالت کشیده بود به روی خود نیاورد .
_ بانو اگر در چیزی می توانی بیشتر قناعت کنی چنان کن . من از مصرف حتی یک پول بیشتر از نیاز واقعی می ترسم .
_ راستش باور نمی کردم که بتوانم این طور زندگی کنم و از آن عجیب تر نمی دانستم که با این حد از پرهیز هم می شود زندگی کرد . من معنای پرهیزکار را تازه دریافته ام .
...
او در آن زمان مرد شصت ساله ای بود که کمتر از پیش می خفت ، کمتر از پیش می خورد ، کمتر از پیش دیده می شد مگر در حرم هنگام سجده و مناجات ، یا در مدرس هنگام تکلم به زبانی محکم و مجذوب کننده و گاهی در موقعیتی عجیب که هیچ کس انتظار نداشت .
_ او شیخ اعظم است ؟
_ کدام را می گویی ؟
_ همان که پیرزنی را به دوش گرفته .
_ یا للعجب ! خود اوست ، شیخ است .
_ شنیده بودم که مادرش زمین گیر شده و شیخ خودش او را به دوش می کشد و به حرم می برد .
مادر پیر زمین گیر و کم بینا شده بود ، و کمی هم کم حوصله . شیخ هر روز طبق برنامه در ساعتی معین به دیدن مادر می رفت و با او سخن می گفت از خاطرات گذشته و احوالات روز . گاهی سر به سرش می گذاشت و با هم می خندیدند . پیرزن هر وقت اراده می کرد خود شیخ او را به دوش می گرفت و می برد . بردن مادر با گاری یا اسب و استر ممکن بود و شاید برادران کوچکتر شیخ عهده دارش می شدند ، ولی شیخ اصرار داشت که خودش چنین کند ، حتی آن زمان که خاتم الفقهایش می خواندند .
کتاب ارتداد نوشته وحید یامین پور روایت یک عاشقانه سیاسی است . نویسنده به سراغ سیاست رفته و تلاش کرده یک رمان عاشقانه سیاسی را برای مخاطب به نگارش درآورد . ارتداد در سه بخش حیرت ، ارتداد و رجعت در 245 صفحه توسط انتشارات سوره مهر چاپ شده است .
در «ارتداد»، داستان از اوج شروع می شود و خواننده از شنیدن خبری شوکه می شود، او ما را به 22 بهمن 57 برده اما نه آن 22 بهمنی که انقلاب پیروز شد! بلکه یک 22 بهمن سیاه و خون آلود ... 22 بهمنی که رنگ و بویی از پیروزی ندارد ... سیاه تر از 17 شهریور.
حالا شنیدن قصه هم جذاب است و هم غیر قابل تصور، در جای جای کتاب خودت را در خیابان های تهران تصور میکنی؛ در شرایطی که هنوز ده روز از جشن عمومی ورود امام به میهن نگذشته، عزادار شده است. مردم تمام امید خود را نابود شده می بینند و شیرینی پیروزی در کام آنها تلخ شده است.
راوی قصه، مرد عاشقی است که عاشقانه های زندگی اش در دل این تاریخ معکوس رقم می خورد و حالا در جایی از تاریخ ایستاده که هیچگاه رخ نداده اما به ما نهیب می زند که ممکن بود امروز در جایی شبیه آنجا که او قرار گرفته، ایستاده بودیم.
بخشی از متن کتاب :
تو اگر بودی، مرا وادار میکردی برای شادی در لحظهای که سالها انتظارش را کشیدهایم، فکری کنم. اگر تو بودی، آرزو را روی شانههایم مینشاندی و دستم را میگرفتی تا قبل از همه، جلوتر از همه، شادتر از همه، در خیابانها راه بیفتیم و شعار بدهیم. تو شعارهای جدید میساختی و از من میخواستی تا آنها را بلند فریاد بزنم. تو دستهای آرزو را بلند میکردی و به او یاد میدادی که شعارها را تکرار کند. بعد، حسابی که خسته میشدیم، میرفتیم کنار خیابان مینشستیم و مردم را تماشا میکردیم که پا بر زمین میکوبند و لابهلای شعارهای محکم و طوفانیشان، گاهی شعارهای خندهدار هم سرمیدهند.
در بخشی از این رمان آمده: «بلا را ما انتخاب نمی کنیم. بلا غالباً خودش سرزده می آید و ماهیچه های کرخت و خواب آلود تاریخ را به تحرک وا می دارد. بلا می آید تا تاریخ زخم بستر نگیرد. دقیقاً لحظه ای که همگان در شهری پرپیچ و خم و خاموش گم و گور شده اند و بی مقصد به دیوارهای بلند روزمرگی می خورند، فتنه ای جرقه می زند و «وقت» و هنگامه ای تجلی می کند تا چشم ها برای لحظاتی مبدأ و مقصد را ببینند و راه را از سر بگیرند. فتنه ترفند خداوند است برای ورق زدن تاریخ، برای زیر و رو کردن همه چیز، از ارباب و رعیت، ظالم و مظلوم، گمراه و هدایت شده، دارا و ندار، غمگین و سرخوش، نگران و امیدوار ـ پس تاریخ خیلی هم تنبل نیست. پدیده ها سریع تر از تصور ما رخ می دهند...»